امروز امتحان مدنی سه‌ی بچه‌های من توی دانشگاه لرستان بود همونا که مایل نبودن با یه استاد محترم آقای دکتر الف فرض کنید باشن و دوس داشتن با یه استاد محترم دیگه باشن آقای دکتر ب فرض کنید ولی از قضای آمده، گرچه درسشون با آقای دکتر الف نیفتاد، اما در عوض گیر من افتادن و از چاله افتادن به چاه حالا امروز امتحان آخر ترمشون بود و این وقایع امروز هست   نکته‌ی اول اینکه هم بچه‌های کلاس استاد محترم، آقای دکتر الف، و هم بچه‌های من، امتحانشون دقیقاً توی یه اتاق برگزار می‌شد   بعد من زودتر از آقای دکتر الف رسیدم و وارد اتاق شدم طبق معمول شروع کردم دست زدن به ترکیبِ نشستنِ بچه‌ها اول که وارد کلاس شدم بچه‌هام واکنش خاصی نشون ندادن، فقط یه وای یا یه صدای استرس آمیز که معمولاً توی این زمانا از بچه‌هام می‌شنوم از این بزرگواران هم شنیدم هیچی دیگه گذشت و گذشت تا استاد محترم اون کلاس هم اومد، آقا ایشون که وارد شد یه دفه دیدم بچه‌هاش صلوات فرستادن و حسسسابی ایشون رو تحویل گرفتن و اینا
قبلاً توی این مطلب، یه چیزایی در خصوص ارتباط معلمی و بازیگری نوشته بودم اما بسطش ندادم و گذرا ازش عبور کردم، الان میخام یه کم بیشتر در خصوصش صحبت کنم   دیدید بازیگرای تئاتر از چیزی حرف میزنن به اسم نَفَسِ گرم تماشاگر و میگن ارتباط چهره به چهره با مخاطب چیزیه که توی سینما نیست یا بازیکنان فوتبال و بازیگرای سینما از چیزی حرف میزنن به اسم محبت مردم و همش میگن ما خاک پای مردمیم و از این حرفا؟   معلمی هم یه ارتباطی با این عوالِم داره دیدید بعضی دانشجوا میان اون جلو کنار معلم وامیستن کنفرانس بدن یا حتی توی همون دانشجوا که نشستن طرف خطاب معلم قرار میگیرن و میخان جواب بدن یه استرس خیلی بدی میگیرن و اصلاً همون حرف معمولی خودشونم نمیتونن بزنن دیگه؟ این بخاطر اینه که با جادوی جلوی جمع بودن آشنا نیستن   وقتی اون جلو وامیستی و چهل نفر آدم با ذهن آماده بهت خیره میشن و اصن اونجان که حرفای تو رو بشنون و تو میتونی با تک تکشون شوخی کنی و حرف بزنی و از ذهنیتشون خبردار بشی و باهاشون دیالوگ
معلمی تقریباً یه تیکه از همه چیزه    نخست اینکه معلمی اول و حتی آخرش عشقه در زمانه‌ای که اشتغال به حرفه‌هایی مث وکالت، قضاوت، یا حتی سردفتری درآمد بعضاً بسیار بیشتری ممکنه برات به همراه بیاره فقط عشقه که تو رو میتونه نگه داره توی این حِرفه   اما عشق تنها کافی نیست فقط عاشق باشی میشی مث اون معلمایی که خیلی دلسوزن اما توان اداره‌ی یه کلاس، پر از جوون شیطون و در آستانه‌ی انفجار رو ندارن و بعد از مدتی از معلمی گریزون میشن چون بچه‌ها سوار گردنت میشن و تو نمیتونی کنترلشون کنی، برای معلمی بعضی وقتا باید دیکتاتورم باشی   اما فقط عشق و دیکتاتوری بس نیست، باید علم هم داشته باشی، وقتی توی یه درس سه واحدی میخوای دو ساعت و نیم حرف بزنی و مخاطب رو علاقمند نگه داری باید چیزی هم برای عرضه داشته باشی، نمیشه خاطره بگی که پس باید اونقد مطلب جدید داشته باشی که بتونی هر هفته کلاسو بکشونی دنبال خودت   اما فقط، عشق و دیکتاتوری و علم، کافی نیست، باید قدرت انتقال مفاهیم هم داشته باشی، خیلی
تعداد بسیار زیادی از دانشجویان در ایام تحصیل اَی استاد میشه کلاسو تشکیل ندی؟ اَی استاد میشه زودتر تعطیل کنی؟ اَی استاد میشه امتحانو آسون بیاری؟ اَی استاد میشه نمره بدی؟   تعداد بسیار زیادی از دانشجویان پس از فارغ‌التحصیل شدن با ارفاقات زیاد و در حالی که اساتید میگن بابا ولشون کن یه نمره‌ای به اینا بدیم برن فقط، در حالی که طلبکاری از چشم و گوش و زبونشون داره میزنه بیرون نهههههه، فک کردی الکیه، 5 ساله ما داریم زحمت می‌کشیم و خووووووون دل میخوریم، باااااااید برامون جشن فارغ التحصیلی بگیرید و توشم پررررررر باشه از ساز و دهل و رِنگ و رقاصی مگر کم چیزیه ما؟ در حالیکه اشک داره توی چشماشون دو دو میزنه ما زحححححمت کشیدیم، ما مرزهای علم رو ت دادیم، یه جلسه شادی و ساز و دهل حقمون نیست ینی؟     ⭕️ نتیجه‌ی اخلاقی کاش دانشجویان به همون اندازه که روی جشن فارغ التحصیلی و وجود ساز و دهل توش تاکید میکنن و تعصب میکشن، اسائه ادب نمی‌کنم بگم به همون اندازه، لااقل ده یک، بلکه صد یکش ر
آخرین جستجو ها